بهار

چمن بی همنشین زندان جان است

صفای بوستان از دوستان است

بهار عاشقان رخسار یار است

به هر جا نوگلی باشد بهار است


رهی معیری

عکس یار

به روی سینه‌ی من دستگاه عکاسی

تو همچون قبله‌ی معبود در مقابل من

تلاش سخت نمودم که عکس روی تو را

به شیشه گیرم و چیزی نگشت حاصل من

ز بی‌لیاقتی خویش شرمگین بودم

ولی توجه دل کرد حل مشکل من

ببین که عکس جمال تو را ز شیشه‌ی عکس

به خویش جلب نموده‌است شیشه‌ی دل من

ابوالقاسم لاهوتی


ارسالی توسط سرکار خانم فرناز 

http://ketabamoon.blogsky.com/1390/12/21/post-274

عشق

خاک دل آن روز که می‌بیختند

شبنمی از عشق بر او ریختند

بی اثر مهر چه آب و چه گل

بی نمک عشق چه سنگ و چه دل

چند زنی قلب سیه بر محک

سنگ بود دل که ندارد نمک

ذوق جنون از سر دیوانه پرس

لذت سوز از دل پروانه پرس

دل که ز عشق آتش سودا در اوست

بهتر از آن دل که نه یاری در اوست

نیست دل آن دل که در او داغ نیست

لاله‌ی بی‌داغ در این باغ نیست

نازکی دل سبب قرب توست

گر شکند کار تو گردد درست

دامن از اندیشه‌ی باطل بکش

دست ز آسودگی دل بکش

روی بتان گرچه سراسر خوش است

کشته‌ی آنیم که عاشق‌کش است

هر بت رعنا که جفاکیش‌تر

میل دل ما سوی او بیشتر

لاله‌عذاری که جفاجوی نیست

همچو گلی دان که در او بوی نیست

ناله ز بی‌درد نباشد پسند

چند دل و دین چو نه‌ای دردمند

غزالی مشهدی

منم

آن که خود را نفسی شاد ندیده‌است منم

وان که هرگز به مرادی نرسیده‌است منم

آن که صد جور کشیده‌است ز هر خار و خسی

وز سر کوی وفا پا نکشیده‌است منم

آن که چون غنچه‌ی پژمرده در این باغ بسی

بر دلش باد نشاطی نوزیده‌است منم

عندلیبی که در این باغ ز بیداد گلی

نیست خاری که به پایش نخلیده‌است منم

آن که در راه وصال تو دویده‌است بسی

و آخر کار به جایی نرسیده‌است منم

 

همایون اسفراینی