رفتم

از چشم تو چون اشک سفر کردم و رفتم

افسانه‌ی هجران تو سر کردم و رفتم

چون شبنم از آغوش تو ای گل به سحرگاه

با دیده‌ی تر رو به سفر کردم و رفتم

در شام غم‌انگیز وداع از صدف چشم

دامان ترا غرق گهر کردم و رفتم

چون باد برآشفتم و گل‌های چمن را

با یاد رخت زیروزبر کردم و رفتم

چون شمع به بالین خیالت شب خود را

با سوز دل و اشک سحر کردم و رفتم

ای ساحل امید پی وصل تو چون موج

در بحر غمت سینه سپر کردم و رفتم

چون مرغ شباهنگ همه خلق جهان را

از راز دل خویش خبر کردم و رفتم

علی باقرزاده (بقا)

دیوانه

دیده‌ام در نگهت هم می و هم میخانه

گردش چشم تو هم ساغر و هم پیمانه

هم مسلمان ز تو حاجت طلبد هم کافر

طاق ابروی تو هم کعبه و هم بتخانه

تو همی شمعی و هم گل چه عجب باشد اگر

که دهد دل به تو هم بلبل و هم پروانه

لعل شیرین تو هم قوت بود هم قوّت

خال گیرای تو هم دام بود هم دانه

گفت قصاب! تو دیوانه شدی یا عاشق

ای به قربان تو هم عاشق و هم دیوانه

قصاب کاشانی

باید و نیست

دل تو معرکه‌ی سوزوساز باید و نیست

لب تو زمزمه‌پیرای راز باید و نیست

شده‌است حسن ز چشم جهانیان مستور

که عشق را نگه پاکباز باید و نیست

بیان کفر چنین دلنشین نباید و هست

حدیث شیخ حرم دلنواز باید و نیست

میان باده‌گساران هجوم تفرقه‌هاست

که پیر میکده دانای راز باید و نیست

فسانه‌ی شب هجران نمی‌شود کوتاه

حکایت شب وصلی دراز باید و نیست

دلم گرفت تبسم ز رنج محرومی

پیاله‌ی می میناگداز باید و نیست

صوفی غلام مصطفی (تبسم)

شاعر معاصر پاکستانی

چه بد کردی

مرا از محفل وصلت جدا کردی چه بد کردی

به محنت‌های هجرم مبتلا کردی چه بد کردی

نکو پنداشتی ما را ز کوی خویشتن راندن

به قول مدعی با ما جفا کردی چه بد کردی

رقیب دیوسیرت را به بزم خویش جا دادی

به یار پاک طینت ظلم‌ها کردی چه بد کردی

ز غفلت نازنین مرغ دل سرگشته‌ی ما را

رها از دام آن زلف دوتا کردی چه بد کردی

شد ایامی که ناری یاد از مستوره‌ی بی‌دل

خدا را بی‌سبب ترک جفا کردی چه بد کردی

مستوره کردستانی

گاهی

خانمانسوز بود آتش آهی گاهی

ناله‌ای می‌شکند پشت سپاهی گاهی

گر مقدر بشود سلک سلاطین پوید

سالک بی‌خبر حفته به راهی گاهی

قصه‌ی یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود

به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی

هستیم سوختی از یک نظر ای اختر عشق

آتش‌افروز شود برق نگاهی گاهی

عجبی نیست اگر مونس یار است رقیب

بنشیند بر گل هرزه‌گیاهی گاهی

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی

دل برقصد به بر از شوق گناهی گاهی

زردرویی نبود عیب مرانم از کوی

جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم

بهر طوفان‌زده سنگ است پناهی گاهی

معینی کرمانشاهی