تن زدن 

 
چون با لب بسته حرف خاموشی زد
صد تیر جفا بر دل مدهوشی زد
آویختمش به دامن و با زاری
گفتم مشکن عهد چنین، دوشی زد

 
***
 
قدم حادثه
 
چون آینه از سنگ مرا ساخته‌اند
در کوره ی روزگار پرداخته‌اند
آراسته شد چو پیکر نازک من
زیر قدم حادثه انداخته‌اند
 
***

 
 
خواب آشفته
 
اندوه جهان را همه ناگفته بگیر
گوهر اگرت رسید ناسفته بگیر
تا باورت آید که جهان پندار است
بیداری خود چو خواب آشفته بگیر
 
***
 (عشرت قهرمان (نکیسا

ارسالی از سرکار خانم فرناز

کو

ساقیا فصل گل آمد می گلفام تو کو

آب تو آتش تو پخته‌ی تو خام تو کو

گرا ترا همسری سرو من است ای شمشاد

سیب تو نار تو عناب تو بادام تو کو

گفته بودی به سرت آیم اگر جان بدهی

خط تو نامه‌ی تو پیک تو پیغام تو کو

در چمن پیشه‌ی رندان همه رطل است و ایاغ

کار تو پیشه‌ی تو شیشه‌ی تو جام تو کو

گر بیایی به سر کشته‌ی واصل به نماز

کیش تو مذهب تو دین تو اسلام تو کو

واصل کابلی

جدا

ابـر مـی‌بــارد و مـن مـی‌شـوم از یـار جـدا

چـون کنم دل بـه چـنین روز ز دلدار جـدا

ابــر و بــاران و مـن و یـار ســتــاده بــه وداع

مـن جـدا گـریه‌کـنان، ابـر جـدا، یار جـدا

سبـزه نوخیز و هوا خرم و بـستـان سرسبـز

بــلـبـل روی‌سـیـه مـانـده ز گـلـزار جـدا

ای مـرا در تـه هـر مـوی بــه زلـفـت بــنـدی

چـه کـنی بـند ز بـندم همـه یکـبـار جـدا

دیده از بـهر تو خونبـار شد، ای مردم چشم

مردمی کـن، مشـو از دیده‌ی خـونبـار جـدا

نعـمت دیده نخـواهم کـه بـمـاند پـس از این

مـانده چـون دیده ازآن نعـمـت دیدار جـدا

دیده صد رخنه شد از بـهر تو، خاکی ز رهت

زود بــرگـیـر و بــکــن رخــنـه دیـوار جــدا

می‌دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست

پیش ازآن خواهی، بستان و نگهدار جدا

حـسـن تـو دیر نـپـایـد چـو ز خـسـرو رفـتـی

گل بـسی دیر نماند چو شد از خار جـدا

امیرخسرو دهلوی