مرو

مرو از پیشم و عمری نگرانم مگذار

یا چو رفتی به امید دگرانم مگذار

گاهگاهی به من از مهر پیامی بفرست

فارغ از حال خود و جان و جهانم مگذار

بر دلم داغ غم عشق تو ایام نهاد

تو دگر داغ غم هجر به جانم مگذار

منشین در بر غیر و مبر از یاد مرا

غم دیگر به سر درد نهانم مگذار

چون دم صبح به شام سیهم خنده مزن

در کف گریه از این بیش عنانم مگذار

محمد گلبن

جفا

یک‌بار نیفتاد به رویش نظر ما

کز خون دل آغشته نشد چشم تر ما

نگذاشت که بر روی تو افتد نظر من

دیدی که چها کرد به ما چشم تر ما

احوال دل سوخته دلسوخته داند

از شمع بپرسید ز سوز جگر ما

شادم که ز بامش نتوانیم پریدن

بشکست گر از سنگ جفا بال و پر ما

زین بانگ جرس راه به جایی نتوان برد 

کو خضر رهی تا که شود راهبر ما

مجمر زواره‌ای