تو


ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیال است که دیدن نگذارند

گفتم شنود مژده‌ی دیدار تو گوشم

آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند

صد شربت شیرین ز لبت خسته‌دلان را

نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند

بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل

بر خاک بریزند و تپیدن نگذارند

کمال خجندی

نظرات 3 + ارسال نظر
نادم یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:54 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی


تو چندتا خاطره با من هنوزم مشترک هستی


واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری


به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری


همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمی گیری


ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری

فروزان دوشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:23 ب.ظ

ای بابا دیگه!
عجب قصه ملال انگیزی است
بی تو که نشد با تو هم نشد
چرا اینطوریه عزیزکم...
ولی از اسم شاعر خیلی خوشم اومد
کمال و خجند
من عاشق خجندم
نه اینکه خجندی باشم بلکه یهعالمه کتاب از خجند خوندم
اینقدم خوندم که پاره شدن همشون
خلاصه اسمش مارو گرفت
جان تو...

فروزان شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:33 ب.ظ

ای بابا هنوزم اینجایی...
گیر افتادیا بین تو و بی تو
بیا بیرون این ترک مست و تو و بی تو رو
یه دستی بالا بزن
شعری پیدا کن
آفرین به تو ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد