می و میخانه


باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد

مطربی چند و گلی چند و گل‌اندامی چند

صوفی و گوشه محراب و نکونامی و زرق

ما و میخانه و دردی‌کش و بدنامی چند

عبید زاکانی

هنوز

با آن که در حریم تو بیگانه‌ام هنوز

چون حلقه بسته بر در این خانه‌ام هنوز

بگذشت شب ز نیمه و من با خیال دوست

میناصفت به گوشه‌ی میخانه‌ام هنوز

از شعله‌ی نگاه تو پروا نمی‌کنم

ای شمع من بسوز که پروانه‌ام هنوز

چون گوهری که بر سر انگشتری نهند

ای آشنا به چشم تو بیگانه‌ام هنوز

گفتم چه الفت است به گیسوی او مرا

دل ناله کرد و گفت که دیوانه‌ام هنوز

رضا ثابتی

تو


ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیال است که دیدن نگذارند

گفتم شنود مژده‌ی دیدار تو گوشم

آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند

صد شربت شیرین ز لبت خسته‌دلان را

نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند

بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل

بر خاک بریزند و تپیدن نگذارند

کمال خجندی

بی تو

چه نشاط باده بخشد به من خراب بی تو

به دل شکسته ماند قدح شراب بی تو

تو چنان رمیدی از من که به خواب هم نیایی

به کدام امیدواری بروم به خواب بی تو

ناشناس

ترک مست

زان می که داد ساقی مجلس به دست ما

بالا گرفت کار دل می‌پرست ما

از پا درآمدیم به راه وفا دریغ

یاران بی‌وفا نگرفتند دست ما

با یک نگاه صد دل هشیار صید او

هر جا که پا به ناز نهد ترک مست ما

مشفق کاشانی