رهم از طرهی جانانه یا امروز یا امشب
جهد از بند این دیوانه یا امروز یا امشب
به روی گُل به حسرت یا به گِرد شمع با سختی
بخواهد مُردن این پروانه یا امروز یا امشب
اجل نگذاردم چندانکه بینم طلعت آن مه
بنوشم زهر از این پیمانه یا امروز یا امشب
به داغ و درد خواهم سوختن چون لالهی خونین
به یادِ نرگسِ مستانه یا امروز یا امشب
نورزد مهر افزون آن مهِ دیرآشنا و ز من
بتابد روی چون بیگانه یا امروز یا امشب
ندادی رخصتِ بوسه مرا من هم نسیمآسا
ببوسم روی تو دزدانه یا امروز یا امشب
دو روزِ عمرِ کوتاهم اگر افسانه میخوانی
به پایان آید این افسانه یا امروز یا امشب
خرابآبادِ دنیا را نه چندان ارزشی باشد
روم یکباره زین ویرانه یا امروز یا امشب
مجالِ شادمانی نیست «تنها» را در این دنیا
رها گردد از این غمخانه یا امروز یا امشب
غلامحسین مولوی (تنها)
عجب ! باز دفتر جادوئی باز شد و یک تنها ی شاعر با شعری عجیب بیرون افتاد !
راستش نمی دونم به این نوع چی می گن اما خیلی ازش خوشم میاد وقتی که قافیه اینطوریه : یا امروز یا امشب ... یعنی وقتی بیش از یک کلمه است . قبلا هم بهش برخوردم ولی اصلا نمیشناسمش ..
یادتان هست؟ خود من هم به تشویق محسن غزلی سرودم با ردیف «یک اناالحق گفتن است». برای تبلیغ لینکش را هم اینجا میگذارم. شاید مشتری پیدا کردم دکان شاعری بازکنم.
http://after23.blogsky.com/1389/11/03/post-314/
خوشحالم که قبل از اینکه سرم بالای دار بره !!! این پست رو دیدم و به هنرهای شما و محسن واقف شدم . مرسی از لینک .
یک حسن دیگه هم که اونجا رفتن و خوندن کامنت ها داشت این بود که من متوجه شدم شما لبتاپ می تکونی برای این اشعار در حالی که من یک دفتر کاهی قدیمی خوشگل مجسم می کردم . زهی خیال باطل !
بیشتر شعرهایی رو که در اینجا مینویسم نه روی لبتاپ، بلکه در یک دفتر 200 برگ قطع جیبی جلد خاکستری ولی نه با کاغذ کاهی نوشتهام. اینها را طی سالیان سال جمع کردهام. ضمناً این سومین دفتر جمعآوری اشعارم است. اولی را (با جلد سبزرنگ) زمانی که دانشجوی سال اول بودم به دوستی که سفر فرنگ میرفت به یادبود دادم. دومی را (با جلد سرمهای)در سالهای معروف نحس گم کردم. سومی را هم دیگر کمتر به آن اضافه میکنم، چون احساس میکنم دیگر برای مرور آنها وقت زیادی نمانده است.
در صفحهی اول این دفتر سوم با قلم قرمز نوشتهام «غرض از کعبه نشانی است که ره گم نشود».
تا حالا هم نتوانستهام از لبتاپ برای این کار استفاده کنم.
این شعرو خیلی دوست داشتم
جالبه یا امروز یا امشب
خیلی کلام جالبیه
میدونین همونجوری که ما نمیدونیم
امروز یا امشب چه شود
شاعر هم نوشته
من خیلی برام جالب بود
معلوم نیست امروز یا امشب
چه شود
باید برم شعرتون رو هم بخونم
خب شاعری هم زیباست
به خصوص برای شما که اهل قلم هستین
بازم میام...
ببین شکسته نفسی می کنی. شعری که تو سرودی از زمین تا آسمان با این فرق داره. اون یک ریتم یک نواخت و قشنگ داره. ولی این چی؟ هر بیتش یک سازی می زنه.
راستش من دوستش ندارم. شاید با کمی دستکاری که نه، زیاد، بشه متن یک ترانه. ینی بیشترش به خاطر یا امروز یا امشب.
مثلن اینو ببین:
نورزد مهر افزون آن مهِ دیرآشنا و ز من
بتابد روی چون بیگانه یا امروز یا امشب
این رو باید چطوری خوند؟ اگه بخواهیم عین شعر نو بخونیمش بازم یه جاهایش بد نیست. ولی مثل شعر کهنه که اصلن.
شاید اگر این جوری و با مکث بخونیم بهتر باشه.
یا ام روز یا ام شب
ها؟
اگه این خدابیامرز زنده بود و میدید شعر من رو به شعر او ترجیح میدی، خودکشی یا لااقل دق میکرد.
شعر فوقالعادهای نیست، ولی آهنگ تکرار «یا امروز یا امشب» قشنگی دارد. اگر قرار باشد شعر این شاعرچهها بی عیب و نقص باشد که میشوند سعدی و حافظ، یا لااقل هاتف و فروغی.
درست میگی، وزن و آهنگ کل شعر یکنواخت نیست و سکتههای ملیح(!) در آن زیاد است. ولی این بیتی که اشاره کردی ایراد زیادی ندارد. میخوای برات بخونمش؟
خدا بیامرزدش.
عمرن بتونی جوری بخونیش که کسی خوشش بیاد.
حالا این یا امروز یا امشب رو باید ریتمیک خوند. حالا یه بشکنم توی خوندنش بزنیم بد نیست.
این دفتر سوم را کجا میگذارید، من بیایم بدزدم؟

من حاضرم آن را هدیه بدهم. اما چند سالی است موجودی ظریف ولی قلدر به نام دلآرا همه اموال فرهنگی و فنی از کتاب و دفتر و مداد و قلم و حتی آچار و چکش و دریلم را مصادره کرده و اجازهی هدیه دادن، فروختن، یا حتی دور انداختن چیزی را نمیدهد. و حتی تهدیدم میکند که در صورتی که از این کارها بکنم مرا سر کوچه میگذارد تا سگها بخورنم.
به خانم دکتر ظریف و نازنین و زیبا سلام من را برسانید لطفن.
اصولن اموال فرهنگی پدرها متعلق به دخترهاست و لاغیر!
همان طور که بنده حتا دفتر خاطرات دوران سربازی پدرم را هم مصادره کرده ام. دفتر جالبی است. پر از شعرهای عاشقانه! یک وَر ِ دیگری از پدرم که برایم جالب است.
...
خدا را چه دیدید. شاید با خانم دلآرا به توافق رسیدیم سر این دفتر ِ سوم.
منم خلاص دیگه!
یادم رفت بگویم :
بنده هم چنان پای آن گزینهی "دزدی" هستم. شما فقط جای دفتر را بگویید، بنده خودم بقیه اش را متقبل می شوم.
این طوری شما هم با سگهای سرکوچه برخورد نخواهید داشت.