خفته در چشم تو نازی است که من میدانم
نگهت دفتر رازی است که من میدانم
قصهای را که به من طرهی کوتاه تو گفت
رشتهی عمر درازی است که من میدانم
بینیازانه به ما میگذرد دوست ولی
سینهاش بحر نیازی است که من میدانم
گرچه در پای تو خاموش فتادهست این شمع
سایه را سوز و گدازی است که من میدانم
پژمان بختیاری
چه دلنشین! و چه ظریفانه شروع شده . کاشکی شاعر بودم ...
بسیار زیبا . دست مریزاد