بیا که تا به خود آیی بهار میگذرد
به پای لاله و گل می بنوش و مستی کن
که همچو آب روان روزگار میگذرد
به کوی دوست صفا میدهم ز گریه خویش
که ابر هم ز چمن اشکبار میگذرد
به جام اگر نبری دست همچو نرگس مست
دو روز عمر تو هم در خمار میگذرد
ناشناس