بهار

عید آمد و زینت یافت باغ از گل و ریحان‌ها

آواز طرب برداشت بلبل به گلستان‌ها

وقت است که می‌خواران از باغ برون آیند

بنهفته گل و سنبل در جیب گربیان‌ها

وقت است که پوشد کوه از سبزه‌ی نورسته

پیراهن زنگاری آویخته دامن‌ها

وقت است که بگدازد برف از شرر خورشید

وز کوه گذارد سیل سر سوی بیابان‌ها

داوری شیرازی

مسند ناز

ای ز تو کوه کوه غم بر دل مبتلای من

نیست مراد خاطرت جز غم و جز بلای من

هر مژه کرده جوی خون بر رخ من روان ولی

کیست که با تو دم زند از من و ماجرای من

مهر و وفای من ببین ترک جفای خود بکن

زان که جفای چون تویی نیست کم از وفای من

نامه‌صفت سیاه‌رو مانم اگر نه فضل تو

خامه‌ی مغفرت کشد بر ورق خطای من

باد همیشه تا بود نام و نشان ز بود ما

مسند ناز جای تو خاک نیاز جای من

جامی