یاد آن شب که صبا در ره ما گل میریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت
سر به دامان منت بود و ز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آهسته صبا گل میریخت
خاطرت هست که آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا شاخه جدا باد جدا گل میریخت
نسترن خم شده لعل لب تو میبوسید
خضر گویی به لب آب بقا گل میریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
میزدم دست بدان زلف دوتا گل میریخت
تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل میریخت
گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل میریخت
شادی عشرت ما باغ گلافشان شده بود
که به پای تو و من از همه جا گل میریخت
محمد ابراهیم باستانی پاریزی
عمری ز سوز آتش هجران گریستم
تا یک شبت نشسته به دامان گریستم
از چشم دلفریب تو در هر گذرگهی
پیدا عتاب دیدم و پنهان گریستم
گه تنگدل چو غنچه نشستم میان باغ
گاهی چو ابر بر سر بستان گریستم
تا ننگرد سرشک مرا کس میان جمع
همچون بنفشه سر به گریبان گریستم
دوشم حبیب و باده و گل بود و من به شوق
پیش رخش چو شمع شبستان گریستم
لب بر لبش نهادم و اشکم ز دیده ریخت
بر روی گل چو ابر بهاران گریستم
هادی اشتری (فرهاد)
رهم از طرهی جانانه یا امروز یا امشب
جهد از بند این دیوانه یا امروز یا امشب
به روی گُل به حسرت یا به گِرد شمع با سختی
بخواهد مُردن این پروانه یا امروز یا امشب
اجل نگذاردم چندانکه بینم طلعت آن مه
بنوشم زهر از این پیمانه یا امروز یا امشب
به داغ و درد خواهم سوختن چون لالهی خونین
به یادِ نرگسِ مستانه یا امروز یا امشب
نورزد مهر افزون آن مهِ دیرآشنا و ز من
بتابد روی چون بیگانه یا امروز یا امشب
ندادی رخصتِ بوسه مرا من هم نسیمآسا
ببوسم روی تو دزدانه یا امروز یا امشب
دو روزِ عمرِ کوتاهم اگر افسانه میخوانی
به پایان آید این افسانه یا امروز یا امشب
خرابآبادِ دنیا را نه چندان ارزشی باشد
روم یکباره زین ویرانه یا امروز یا امشب
مجالِ شادمانی نیست «تنها» را در این دنیا
رها گردد از این غمخانه یا امروز یا امشب
غلامحسین مولوی (تنها)
ایرج میرزا
ارسالی توسط محسن