وه که بازم فلک انداخت به غوغای دگر
من به جای دگر افتادم و دل جای دگر
یک دو روز دگر از لطف به بالین من آی
که من امروز دگر دارم و فردای دگر
گوییا تلخی جان کندن من خواست طبیب
که به جز صبر نفرمود مداوای دگر
پا نهم پیش که نزدیک تو آیم لیکن
از تحیّر نتوانم که نهم پای دگر
با من آن کرد به یکبار تماشای رخت
که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر
اگر این است پریشانی ذرات وجود
کاش هر ذره شود خاک به صحرای دگر
پیش از این داشت هلالی سر سودای کسی
دید چون زلف تو افتاد به سودای دگر
هلالی جغتایی
زیبا بود. به من هم سر بزن
چشم. حتماً
این جغتایی رو من یکی اصلن نفهمیدم هیچ وقت که ینی چه؟
ترکان جغتایی از اقوام ساکن در منطقهی ماوراءالنهر بودهاند.
این غزل از نظر معنایی آشفته بنظر میاد، هم فراق هست و هم بیماری و هم تحیر و هم پریشانی و آخرش هم که از سوداهای دیگری که داشته پریده به سودای دگر!
صرفا خواسته با کلمات و رعایت عروض غزلی سروده باشه؟
من نفهمیدم هدف شاعر از گفتن این غزل چه بوده