غوغای دگر

وه که بازم فلک انداخت به غوغای دگر

من به جای دگر افتادم و دل جای دگر

یک دو روز دگر از لطف به بالین من آی

که من امروز دگر دارم و فردای دگر

گوییا تلخی جان کندن من خواست طبیب

که به جز صبر نفرمود مداوای دگر

پا نهم پیش که نزدیک تو آیم لیکن

از تحیّر نتوانم که نهم پای دگر

با من آن کرد به یکبار تماشای رخت

که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر

اگر این است پریشانی ذرات وجود

کاش هر ذره شود خاک به صحرای دگر

پیش از این داشت هلالی سر سودای کسی

دید چون زلف تو افتاد به سودای دگر

هلالی جغتایی

نظرات 3 + ارسال نظر
نسترن شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ب.ظ http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

زیبا بود. به من هم سر بزن

چشم. حتماً

محسن سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:52 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

این جغتایی رو من یکی اصلن نفهمیدم هیچ وقت که ینی چه؟

ترکان جغتایی از اقوام ساکن در منطقه‌ی ماوراءالنهر بوده‌اند.

فلورا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:37 ب.ظ

این غزل از نظر معنایی آشفته بنظر میاد، هم فراق هست و هم بیماری و هم تحیر و هم پریشانی و آخرش هم که از سوداهای دیگری که داشته پریده به سودای دگر!

من نفهمیدم هدف شاعر از گفتن این غزل چه بوده صرفا خواسته با کلمات و رعایت عروض غزلی سروده باشه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد