نه همین میرمد آن نوگل خندان از من
میکشد خار در این بادیه دامان از من
با من آمیزش او الفت موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من
قمری سوختهبالم به پناه که روم
تا به کی سرکشی ای سرو خرامان از من
به تکلم به تبسم به خموشی به نگاه
میتوان برد به هر شیوه دل آسان از من
نیست پرهیز من از زهد که خاکم بر سر
ترسم آلوده شود دامن عصیان از من
اشک بیهوده مریز این همه از دیده کلیم
گرد غم را نتوان شست به طوفان از من
کلیم کاشانی
سلام
مطلبتون جالب بود
تشکر
موفق باشید.
آقا ما اعتراض داریم! این غزل برخلاف مانیفست وبلاگتونه!!!
هر دیپلمه علوم انسانی حداقل یه بار برای امتحان خوندتش!
این از نشانههای پیریه. زمان ما نبود. کتابهای جدید رو هم خبر ندارم. اعتراض دیگهای ندارید؟
منم عمرن شنیده باشم اینو.
فک کنم توی کتابهای نوباوگان هست.
به نظرم اعتراض دل آرا وارد نباشه.
هر دیپلمه انسانى حتما یه بار خوندتش اما باید بگم معلم ادبیات مدرسمون غلط معنیش مى کرد!
این جور چیزا از زمان ما هم بوده، شما خودشو ناراحت نکن!
آهااااااااا.
انسانی.
من فک کردم مثل علوم تجربیا و ریاضیا، غیرانسانی.
دل آرا به خاطر ما ببخش. ما انسانی نیستیم.
به تکلم به تبسم به خموشی به نگاه
میتوان برد به هر شیوه دل آسان از من!!!!
این شناخت خوب شاعر از خودش و بیان آن در این یک جمله دلیل محکمی است برای بیت اول و رمیدن همه از او. وقتی این دو بیت را پیش هم می گذاریم معلوم می شود چرا از نوگل خندان گرفته تا خار بیابان همه دامن از او می کشند.