ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیال است که دیدن نگذارند
گفتم شنود مژدهی دیدار تو گوشم
آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند
صد شربت شیرین ز لبت خستهدلان را
نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند
بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل
بر خاک بریزند و تپیدن نگذارند
کمال خجندی
همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی
تو چندتا خاطره با من هنوزم مشترک هستی
واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری
به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری
همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمی گیری
ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری
ای بابا دیگه!
عجب قصه ملال انگیزی است
بی تو که نشد با تو هم نشد
چرا اینطوریه عزیزکم...
ولی از اسم شاعر خیلی خوشم اومد
کمال و خجند
من عاشق خجندم
نه اینکه خجندی باشم بلکه یهعالمه کتاب از خجند خوندم
اینقدم خوندم که پاره شدن همشون
خلاصه اسمش مارو گرفت
جان تو...
ای بابا هنوزم اینجایی...
گیر افتادیا بین تو و بی تو
بیا بیرون این ترک مست و تو و بی تو رو
یه دستی بالا بزن
شعری پیدا کن
آفرین به تو ....