اندیشه‌ی خلاق

اندیشه خلاق من، نقشی از او تصویر کن 

او رفت و درد هجر را درمان بدین تدبیر کن 

مستی مستانش بکش، موی پریشانش بکش 

پای گریزانش بکش، با جان من زنجیر کن 

رخسار خواهم شرمگین، اندام خواهم نازنین 

لبخند خواهم دلنشین، بتوانی ار تصویر کن 

جوی از خدایان برتری، مستی ز می، حس از پری 

ایهام و لطف و دلبری، وام از دم شبگیر کن 

رنگی بزن از درد غم، بر چهر معصوم و دژم
وان راز جان فرسای هم با سایه ها تعبیر کن
از میوه های آرزو، دستی بنه بر دست او
ای خوش خیال چاره جو، پیکار با تقدیر کن 


عبدالله بهزادی 

ارسالی توسط محسن  

نقل از کتاب دیار فرزانگان
به کوشش دکتر علی یزدی نژاد

http://ketabamoon.blogsky.com/1389/05/17/post

عشق و عقل

عقل می‌گفت که دل منزل و مأوای من است

عشق خندید که یا جای تو یا جای من است

بی تو ای نوگل گلزار طرب هر سر موی

نیش خاری است که پیوسته بر اعضای من است

پایه‌ی قد من ار لایق تشریف تو نیست

جامه‌ی جور تو  زیبند‌ه‌ی بالای من است

نکنم رنجه ز شرح غم خود خاطر دوست

که گواه دل محنت زده سیمای من است

ساغر از دست نهادن نه ز ترک طرب است

روزگاری است دل خون‌شده صهبای من است

گنهم چیست که در بزم توام راهی نیست

یا چه کردم که نه در خیل شما جای من است

سر و جان می‌دهم از کف به تماشای وصال

بی سبب نیست که دل گرم تماشای من است

آن که در باغ تمتع گل مقصود بچید

کی خبر دارد از این خار که در پای من است

شکوه از درد ندارم که طبیبی می‌گفت

رنج امروز غمش راحت فردای من است

قوام‌السلطنه