رنگزردی تا به کی زین چرخ اخضر داشتن
چشم احسان تا به چند از ماه و اختر داشتن
هدهدآسا تا به کی از عرش بلقیس فلک
مر سلیمان خرد را نامه بر پر داشتن
دست بر بر یک زمان در خدمت دلدار نه
چرخ را در سجده تا کی پشت چنبر داشتن
از همه جز یاد او پیوند میباید برید
غیر دلبر باید از هر چیز دل برداشتن
سرو را لرزد دل از قدش چو بید اندر چمن
باغبان را گو چنین باید صنوبر داشتن
مشک را همرنگی زلف تو میباید ولی
هر سیاهی را نزیبد بوی عنبر داشتن
چند گویی شعر در وصف لب شیرین او
تا به کی این قند را باید مکرر داشتن
نوعروس لفظ را تا چند آرایش دهی
بکر معنی تا به کی در زرّ و زیور داشتن
بدر میگردد هلال از بس که میبالد کزان
میتوان در بزم او خود را چو ساغر داشتن
دوستش دارم، مخصوصاً به خاطر بیت "سرو را لرزد دل از قدش چو بید اندر چمن/ باغبان را گو چنین باید صنوبر داشتن". بیت های دیگه اش رو هم تک تک دوست دارم. ولی مجموعه اش به نظرم یه مفهوم واحد نداره.
پ.ن. اون بیت رو هم البته از حیث مصادره به مطلوب دوست دارم!
غزل بلند بالایی است در مدح یکی از بزرگان محلی که ابیات پراکندهای از آن را که نسبتاً زیبا بودند انتخاب کردم. بقیهی ابیات با شناخت تاریخی و جغرافیایی کردستان معنی میدهند و دیدم برای دیگران جذابیتی ندارد.
پ.ن. میشناسمت! خودم بزرگت کردم!
خیلی این شعر رو دوست داشتم... خصوصا بیتهایی که میگه "تا به کی؟"
ممنونم از شما
اگر شعری بلد باشیم که خودمون هم بدنبال سراینده ش باشیم...اینجا مینویسیدش؟
چرا ننویسیم؟ هدف نوشتن اشعار شعرای گمنام و شعرهای بدون شاعر مشخصه. وگرنه نوشتن اشعار بزرگان معروف که ساده است. منتظرم بفرستید در پست 5 روز دیگر بگذارم.
معنی این رو نمی فهمم.
بکر معنی تا به کی در زرّ و زیور داشتن
یعنی زیبایی معنی را با لفاظی ظاهر خراب نکنیم.
از وزن شعر و مضمون بعضی بیت ها یاد این غزل می افتم:
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن
و این بیت ِ سرو را لرزد... که یک بار هم در آتشی که نمیرد نوشته بودید، از حیث کاربرد چند آرایه ادبی برای بیان یک معنی بسیار زیباست. در مجموع بعضی از بیت های غزل باریک اندیشی ها و زیبایی های سبک هندی را دارد ولی خوب در بیشتر بیت ها انگار تعبیرها و مضامین تکراری است.
کاملاً درست میفرمایید. این فرد (که اتفاقاً از اجداد من است) در واقع شاعر نیست و در زمان خود مدرس بوده و به گفتهی مؤلف «حدیقهی اماناللهی» از سر تفنن و برای آزمودن خود شعر میگفته است. مضامین شعرهایش اکثراً تقلیدی ولی نسبتاًٌ زیبا هستند (یا شاید به چشم من این گونه میآیند).
در صدر نامهای خطاب به پسرش میگوید:
مندیش ز حیلهی زمانه ــــ مگریز ز خوی صادقانه
کس نیست پس از منت نوازد ــــ با نیک و بدت چو من بسازد
و در جایی:
مگو از آسمان واعظ برو دوران ساغر جو
که این منبر بدین زودی سوی گردون نخواهد شد
اگر خندان نباشد گل کجا گریان شود بلبل
چو لیلی رخ بپوشاند کسی مجنون نخواهد شد
غزل زیبای دیگری هم دارد که در پستی جداگانه خواهم نوشت.
پس این شعر مال یوسف خان سنندجیه؟
کس نیست پس از منت نوازد
با نیک و بدت چو من بسازد
این را ما این جور هم می گفتیم:
کس نیست پس از توام نوازد
بانیک و بدم چو تو بسازد
امیدوارم این کار را لااقل با اشعار حکیم طوس نکنی!
ینی درست نیست. به نظر من که هر دو یکیه.
ضمنن میانه ما را با فردوسی زیر سئوال مبر. ما با اشعار حکیم توس آزادانه هر کاری بخواهیم می کنیم. میدانی که یار گرمابه و گلستان ماست و ما معمولن بسیاری از اشعار حماسی خود را با تخلص ابولاقاسم منتشر می کنیم.
البته و هم یه جورایی اونم توو رودرواسیه.