یک روز، دلآزرده بر این گور نشینید
هر یک ز شما زمزمهای تازه کشد پیش
و آنگه همه با یاد من این نغمه برآرید:
«من از همه بیزارم و بیزارتر از خویش»
اشکی دو سه بیهوده بر این خاک فشانید
وز جمع شما کس نپسندد ره پرهیز
ناگاه یکی زمزمه خیزد ز بُن گور:
«من از همه بیزارم و از یاد شما نیز»
حسن هنرمندی
چقدر قشنگه با همه ی اندوهی که داره .. این آقای هنرمندی رو اصلا نمی شناختم . مرسی
تلخی عجیبی درش هست که لااقل برای بعضی از لحظه های آدم خیلی فهمیدنیه .
دکتر حسن هنرمندی استاد زبان و ادبیات فرانسه دانشگاه تهران، در دوران جوانی (دهه 1330) مجموعه شعری به نام هراس منتشر کرد و بعد از آن به ترجمه از جمله آثاری از آندره ژید رو آورد. عبدالعلی دستغیب توصیفی چنین از این مجموعه دارد:
درونمایه اصلی اشعار هنرمندی در «هراس»، ملال رومانتیک، بیم از زیستن و شور عاشقانه و گاه شور جنسی است و از این زاویههاست که او به زندگانی مینگرد. اگر از چند قطعة این دفتر که شاعر در آنها از دور با مسائل اجتماعی تماس میگیرد، چشم بپوشیم، بقیة اشعار در توصیف اضطراب، دلهره، کام و ناکامی و بنبستهای عرصة هستی است. او خود را سنگ راه میبیند، سنگی که از هر سو رانده شده و پنجة مرگ گریبانش را گرفته است. ملال و رنج در شعر او البته با صداقت بیان میشود. همه و حتی خود شاعر نه آن چنانند که مینمایند:
آلودة ننگم من و مردم بتر از من!
بعد از انقلاب به الجزابر رفت و مدتی در آنجا استاد دانشگاه بود، و با به هم ریختن اوضاع آنجا هم به فرانسه رفت و چند سال پیش، پس از آتش گرفتن اتاق زیر شیروانی محل زندگیاش، از شدت یأس خودکشی کرد.
در پایان قطعهای دیگر که من خیلی دوست دارم میگوید:
اینجا مزار جاودان زندگان است
هر زنده اینجا در شمار مردگان است
توضیحاتی که درباره ی مرحوم هنرمندی دادین جلوه ی تلخ تری به این شعر داده، هرچقدر میخوام تلاش کنم که این میزان تلخی رو درک کنم، شدنی نیست...
راستی چطور میشه یه نفر به اونجایی برسه که بتونه بیان کنه:
" من از همه بیزارم و از یاد شما نیز"
شاید اگر در این روزگار دنیای ارتباطات به ما این امکان رو نمیداد که همفکران و هم اندیشانی واقعی - دلم نمیاد که بگم "مجازی"- بیابیم جا داشت که ما هم از منظرگاهی تلختر از ایشون، به مردم دنیا و هموطنان مون نگاه کنیم
مرسی از توضیحات . دونستن همه ی اینها گرچه کام آدم رو تلخ می کنه اما اصلا معتقد نیستم که به دلیل تلخی باید ازش چشم پوشی کرد بخصوص وقتی اینقدر واقعیه .. عجیبه که انگار کمی مثل صادق هدایت بوده ـ خب نه به اون بزرگی ـ
قابل توجه خانم فلور : من فکر می کنم فهمیدن این نوع تلخی اولا کمی سن و سال می خواد ـ دایناسور و این حرفا ! ـ دیگه اینکه به نظر من هرچی واقعی تر ببینیم تلختره در دوره ای .. بعد به جائی میرسه که بهش عادت می کنیم و می فهمیم تلخی بخشی واقعی از ما و زندگی ماست .. اونوقت شروع می کنیم به یاد گرفتن اینکه قدر شیرینی هارو بدونیم و مهم و جدی به خساب بیاریمشون حتی وقتی به ظاهر مهم نیستن .
من فکر میکنم کمی (نه، کمی بیشتر) زودتر از موعد سن و سال مبتلا به درک این نوع تلخی شدم. و حالا سر پیری به نتیجهای را که میفرمایید رسیدم. نمیدانم این طور خوب بوده یا نه.
سهراب گفته :
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
اما آیا چقدر از آدمها می تونن اینطوری به زندگی نگاه کنن ؟
خیلی قشنگه .. خیلی خوبه اما ختی همین هم تهش به نظر من تلخه :
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
این عریانی برای من مثل صداقت می مونه .. مهمتر از همه صداقت با خود ... چقدر از آدمها صادق هستن ؟ مهم نیست که برای هم اما مهمه که برای خودشون .
خانم ِفرناز ِ بسیارعزیزم
خیلی ازت ممنونم... به بعضی از جملاتت تو این دو تا کامنت، به دید گسترده و سنجیده ای که به مقوله ی تلخی داری بسیار احتیاج داشتم... بیخود نیست که دوست ندارم دوستانم رو در این فضا مجازی بنامم... سپاس دوست من!
از میرزا غلامرضا خوشنویس بسیار چیره دست... نسخه ی معروفی از خوشنویسی باقی مونده -موزه ی کتابخونه ملک - که فقط سه کلمه ست؛ " این نیز بگذرد"
خوشنویسی رو نمیشناسم که نسخه ای به تقلید از این دست نوشته ننوشته باشه... اما گاهی در نظر داشتن این جمله ی سه کلمه ای در زندگی بسیار دشواره!
دسستون درد نکنه این شعر و زندگینامه ی شاعر رو اینجا برای خواندن ما گذاشتید.
به این نوع شعرها چه می گویند؟ می خواهم بیت های شاهنامه که از نظر مفهومی شبیه این هستند را در یک دسته بندی جدا بگذارم دنبال عنوان می گردم.
____
روز پیش درخت آسوریک را از انتشارات فروهر گرفتم دیدم صفحاتش زیاد هستند و با خودم گفتم شما را به زحمت انداختم. اگر صفحات کتاب شما زیاد هست خواهش می کنم خودتونو به دردسر نندازید و اسکن نکنید من با همین هایی که دارم سر می کنم.
پاسخ درست را باید از سرکار خانم شهرزاد دریافت کرد. من فقط بلدم شعر بخوانم و متأثر شوم یا لذت ببرم. دیگر برای یادگیری انواع آنها هم دیر شده است.
این کار بزرگی است. انجام آن منتی بر ادبیات فارسی خواهد بود. موفق باشید و چشم انتظاریم. وولف هم با چنین تصمیمی شروع کرد.
من شرمندهام که هنوز فرصت نکردم اسکنر تهیه کنم. متن دو زبانه پهلوی و ترجمه درخت آسوریگ و پانوشتهای آن در کتاب من از صفحه 40 شروع شده و در صفحه 83 تمام میشود. اگر با کتاب شما تفاوت دارد اسکن کرده و بفرستم.
جناب آقای رشاد اول از همه باید بگم که اختیار دارید. من همیشه از گنجینه دانش ارزشمند شما و همه دوستان بهره برده ام.
در مورد قالب شعر راستش من هم نمی دونم اول بار که شعر رو خواندم به نظرم رسید این بیت ها یک نوع ترکیب بند یا دو بند از یک چنین شعری هستد. حتی حس کردم شاعر دلیلی برای این بیزاری می خواهد بگوید که اینجا نیامده به هر حال هم از اطلاعات خوبی که درباره شاعر دادید و هم شعر زیبا خیلی ممنون تعبیر خیلی عجیب، تلخ و هنرمندانه ای در این شعر هست؛ هم برگور نشستگان و هم در گور خفته با بیزاری شاعر همراه می شوند و حتی یاد کردن از یاد شاعر هم باز این بیزاری را تکرار می کند.
من از این دکتر حسن هنرمندی یک ترجمه خوانده ام. اسمش چی بود؟
این دکتر همان دکتری نبود که یک وقتی با صادق ما توی پاریس قدم می زد؟
و به شکلی چون او از میان ما رفت؟
تو خوندی، من بگم؟
شاید آلیس در سرزمین عجایب بوده.
سلام
بسیار دلپذیر بود
و از توضیحات شما نیز بسیار سپاس
واقعا هنرمند بود
خب باشه که از ما بیزار نشه
یادش به خیر
رد پای این بیزاری در شعر هنرمندی کم نیست. در یک جای دیگری می گوید:
من که ز شهرم به کوه و دشت سفر بود
خار نهفتم به سینه، سخت و دل آزار
زین سفرم حاصلی نبود و به پایان
از همه بیگانه گشتم، از همه بیزار
یکی از سرودههای هنرمندی که از همه بیشتر شنیده ام و دوستش دارم این شعره:
شب ها چو گرگ
در پس دیوار روزها
آرام خفته اند
و
دهان باز کرده اند
بر مرگ من
که زمزمه ی صبح روشنم
آهنگ های شوم کهن ساز کرده اند
.....
میترسم از شتاب تو ای شام زودرس
می ترسم از درنگ تو ای صبح دیریاب
می ترسم از درنگ، می ترسم از شتاب
می ترسم از سیاهی شبهای پرملال
میترسم از سپیدی روزان بیامید
می ترسم از سیاه
می ترسم از سپید...
شاید بخشی از آن نومیدی را باید در این هراس جستجو کرد و یا برعکس
اگه در پاریس با صادق خان قدم میزده خوشحالم که پیشبینی !! کردم و حس کردم یه چیزهائی از اون داره .
این یک ! دوم هم اینکه خانم شهرزاد دایره المعارف نیا لطفا بفرمایین که شما کدوم شاعر رو نمیشناسین ؟! این شعرش هم خیلی قشنگ بود مرسی ..
لطفا چند خط هم از قلی قلیدون برایمان بنویس شهرزاد