حیران

از جفاهای یار جز برِ یار

ناکسم گر به کس برم زنهار

بگرفت از سپهر زنگاری

باز آیینه‌ی دلم زنگار

چون کنم آرزوی روی کسی

کارزو را نداده ره به کنار

ای تو را آستان مدارِ جهان

وی تو را آستین جهانِ مدار

دست ما را بر آستان بستند

دستی از آستین غیب برآر

بیخود از باده می‌دویدم دوش

تا به دیرم دراوفتاد گذار

پیر دیر از درون صلا درد داد

کای تو ناخوانده، سر به خانه درآر

سر درون بردم از در و دیدم

خلوتی خاص و خالی از اغیار

یار در جلوه با هزار شئون

گاه با سبحه گاه با زنّار

نقش‌ها مختلف سیاه و سفید

جمع‌ها مؤتلف مشیر و مشار

معنی اندر مقام خود یکتا

صورت اندر لباس خویش هزار

من به حیرت چه خلوت است و چه جمع

من به دهشت چه وحدت و چه شمار

ناگهم بی حروف و صوت شنید

گوش جان این ترانه از لب تار

کای جهان جلوه‌گاه قدرت تو

هر دو عالم گواه وحدت تو

این همه نقش توست می‌دانم

لیک در معنی تو حیرانم


حیران سنندجی

نظرات 6 + ارسال نظر
شهرزاد پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ق.ظ

وزن و محتوای این شعر چقدر شبیه اون ترجیع بند مشهور هاتفه
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار...

سرکار خانم شهرزاد
دقتتان قابل تحسین (و از نظر من قابل پیش‌بینی) است. سپاسگزار حضورتان هستم.

حیران (که در زمان خود به فخرالعلما مشهور بوده است) شاعر نیست و از روی تفنن شعر می‌گفته است. این شعر هم بخشی از یک ترجیع‌بند بلندبالا به تقلید از ترجیع‌بندهای هاتف (که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لا اله الا هو) و شاه نعمت‌الله (که سراسر جهان و هر چه در اوست / نقش یک پرتو است از رخ دوست) است. به خاطر تسلطش به ادبیات کردی و فارسی و عربی اشعار زیبایی با صنایع مختلف ادبی (مخصوصاً جناس) به هر سه زبان دارد.
جالب این که در جوانی عاشق دختری نصرانی می‌شود و اشعار سوزناکی به زبان کردی در وصف عشق خود سروده است. انگار داستان شیخ صنعان در زمان‌ها و فرهنگ‌های مختلف مرتب تکرار شده است.

محسن سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ق.ظ

حیران سنندجی اگر شاعد بود چقدر شعر سروده بود؟

باید توصیف حضرت عطار از هنگام سرودن شعر را بخوانی تا بدانی هر کسی شعر بسازد شاعر نیست.

محسن پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ق.ظ

باید ببینم. من که فکر می کنم کسی که حداقل روزی یک غزل بسراید که نه. هفته ای یک غزل بسراید را می توان شاعر نامید. شاعری منظورم این نیست که شغلش باشد و از آن نان بخورد.

فرناز جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ http://farnaz.aminus3.com

حیران ! عجب اسم جالبی . حیران ماندم !
اما شعر ... واقعا برایم مهم نیست که یک آدمی روزی یا ماهی چند شعر می گفته یا می گوید . به نظرم وجود یا نبود نوعی "آ ن" کسی را شاعر می کند یا نمی کند ...
و این بازیها با کلمات هم شاعرانه است و هم زیبا و هم بی تردید تخصصی !

بگرفت از سپهر زنگاری
باز آیینه‌ی دلم زنگار

اگر درست می فهمم این زنگاری را که از آسمان گرفته ( رنگ آبی زنگاری ) با زنگاری که در جیوه اتفاق می افتد ( و درست همان رنگ است ) به این شکل کنار هم آو.رده و بسیار زیبا . ضمن تشبیه دل به آینه ..

این یکی انگار نت موسیقی است :

ای تو را آستان مدارِ جهان
وی تو را آستین جهانِ مدار


خلاصه دست مریزاد ! هر بیتی به تنهائی نکته ای دارد ...

ممنون آقای رشاد .

فروزان سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:08 ب.ظ http://30-morgh.blogsky.com

منو یاد گردنه حیران و اردبیل انداخت
ولی انگار باید بریم به لغت حیران مخصوص لهجه سنندجیها
خلاصه شعر زیبا بود
اسمش هم همینطور
خسته نباشید

اشکان مردوخی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 11:22 ب.ظ

محمد صالح مردوخی یا همان فخرالعلما متخلص بە حیران ، متولد ۱۲۱۰ هـ ش در روستای دژن منطقە کامیاران پسر شیخ امام الدین مردوخی ،
متوفی ۱۲۶۰ در سنندج

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد