گلریزان

یاد آن شب که صبا در ره ما گل می‌ریخت

بر سر ما ز در و بام و هوا گل می‌ریخت

سر به دامان منت بود و ز شاخ بادام

بر رخ چون گلت آهسته صبا گل می‌ریخت

خاطرت هست که آن شب همه شب تا دم صبح

گل جدا شاخه جدا باد جدا گل می‌ریخت

نسترن خم شده لعل لب تو می‌بوسید

خضر گویی به لب آب بقا گل می‌ریخت

زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من

می‌زدم دست بدان زلف دوتا گل می‌ریخت

تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا

چون عروس چمنت بر سر و پا گل می‌ریخت

گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود

راستی تا سحر از  شاخه چرا گل می‌ریخت

شادی عشرت ما باغ گل‌افشان شده بود

که به پای تو و من از همه جا گل می‌ریخت

محمد ابراهیم باستانی پاریزی

نظرات 5 + ارسال نظر
دل آرا یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ب.ظ

چه کادوی تولد هیجان انگیزی! فکرش رو هم نمی کردم

پروانه دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ

به به !
گلریزان
جشن تولد
باستان پاریزی
و شعرهایی که می خوانیم


جشن پا به دنیا گذاشتن عزیز شما خجسته باد
زنده باشید و با هم سالیان دراز خوب و خوش باشید

یک سبد گل

سپاس فراوان

محسن چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ

تولدت خییییییییییییییییلی مبارکه دل آرا.

دل‌آرا هم خیییییییییییییییییلی سپاسگزار است.

فلورا جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ب.ظ

اولین بار که این شعر رو تو روزنامه ی اطلاعات خوندم...حسرت خوردم به روزگاران قشنگی که باستانی پاریزی این شعر رو سروده و از رادیو کرمان ورادیوی سراسری پخش شده... ومردم مخاطب چه تازگیها و ظهور چه سروده های شورانگیزی بودن! نمیدونم چرا نمیتونم ازین روزگار و سرعت لجام گسیخته ش -که مجال لذت بردن حسابی هم نمیده- خشنود باشم...
راستی،
زادروز گل زیبای زندگی تون که نخست روز زندگیش یادآور اینهمه قشنگی و خشنودی هست، فرخنده باد

سپاسگزارم.

فرناز شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ب.ظ http://farn-sighs.blogsky.com

با خودم گفتم چه خبره ! چه شادی بخش ... بعد دیدم ... تولدش خوب و فرخنده .

سالها پیش از باستانی پاریزی خیلی خونده بودم اما این یکی یادم نبود خیلی قشنگه و یک انتخاب عالی برای این موقعیت .
"گل جداشاخه جداباد جدا ... " هم تصویرش زیباست و هم آهنگش .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد