تو شمع انجمن باش ای پری پروانهاش با من
اشارت ده به می از لعل لب پیمانهاش با من
شبی کن وعده کاندر عالم مسکیننوازیها
نهی از لطف بر چشمم قدم کاشانهاش با من
بیا ای دولت بیدار با آن چشم بیمارت
دمی آهنگ خواب نازکی افسانهاش با من
به قربانت شوم با آن دو چشم مستیانگیزت
به این سو کن نگاهی نعرهی مستانهاش با من
.
.
ز قول نغزگویی «گلبن» این مصراعت افزاید
سیه زنجیر گیسو باز کن دیوانهاش با من
مهدی رئیسی (گلبن)
متأسفانه هر چی فکر کردم دو بیت این غزل یادم نیامد. حیفم آمد که بقیه را ننویسم. اگر فکرم به جایی رسید اضافه میکنم.
آخرش یادت افتاد؟
نه دیگه، ناقص شد.
یک ترانه ای هست که شاعر ترانه از این شعر الهام که چه عرض کنم خیلی کش رفته.
معین خونده.
بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن خانه اش با من
...
چه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سرمستان
تو پیمان بشکنی، نشکستن پیمانه اش با من
یا چیزی شبیه اینایی که گفتم. اصلن شایدم این اونه یا اون اینه.
ها؟
این که خیلی آبکیه! از این جور تقلیدها یا به قول تو کشرفتنها زیاده. خودم هم سراغ دارم.
درووووووووووووووود
درووووووووووووووووووود
چند روزه این شعر و خوندم اما فرصت نکردم چیزی اینجا بنویسم. عجب اعتماد به نفس شاعر بالاست. همش گفته "با من" ! مسئولیت پذیری ینی این ها!
کاش زودتر اون دو بیت پیدا شن. گرچه بدون اون دو بیت هم از زیبایی ش و دلنشینیش کاسته نشده. مخصوصا بیت آخر خیلی جذبم کرد و مخصوصا تر مصرع آخر!
من هنوز در حال جستجوی یک آهنگ برای آن مستزاد هستم. کاش آقا محسن یک آهنگی پیدا کرده باشند. و فردا گوش دهیم و مَستزاد شویم و غروب جمعه دلمان نگیرد هی بخود بیخود...
بسیار زیباست... برای من هم آهنگی آشنا داره... که کامنت آقای مهدی بهشت به یادم آورد که آشنایی از کجاست
آقای رشاد عزیز، یعنی جستجوهاتون در نت هم بی نتیجه بوده؟ گشتم نبود... نگرد نیست... حیفه واقعا
اما بهتره به زیبایی های همین چند بیت دلخوش کنیم
بیا ای دولت بیدار با آن چشم بیمارت
دمی آهنگ خواب نازکی افسانهاش با من
نه نمیشه از زیباییهاش دل کند... اصلا "دیگر نگرد نیست سزاوار مرد نیست"!
عزیزی از بستگان که آشنایی نزدیک با مرحوم مهدی رنیسی داشت دستنوشتهی خود شاعر را دارد ولی متأسفانه او هم آن را در میان کاغذهای خاطرهانگیزش گم کردهاست. و قول داده است هر وقت پیدا کرد دو بیت فراموش شده را به یادم بیاورد.
چه کار خوبی کردید که این را اینجا گذاشتید . اولا به قول خودتان حیف بود . دیگر اینکه این جور ناقصی ها که انگار رد پای گذشته را هم دارد کار را حتی با ارزش تر می کند .. همین که یک جایی هست خیلی خوب است . این دنیای مجازی چه بخواهیم و چه نه قسمت بسیار بزرگی از زندگی های امروز است . احساس این است که کاغذها هر چقدر هم با احترام نگه داری شوند دارند از بین می روند .. شاید هم روزی ببینند که این حروف دیجیتالی هم از بین می رود .. شاید تا آنروز دنیای جدیدتری برای حفظ و انتشار گذشته شان پیدا کنند .
اگر آن قسمت ها هم پیدا شد که چه بهتر . به نظر من این را تغییر ندهید آنوقت در یک پست جدید آنرا بگذارید .
چشم.
چند تا شب دیگر باید بخوابم و بیدار شوم تا وقتش برسد که این "پری" برود خانه شان و مهمان جدید بیاید؟
چند روزی رفته بودم سفر. ببخشید. فردا جبران میکنم.
(آیکون یک شرمنده)
شعر هایی که می خونید خدایی زیباست
من با این شعر ها
یک همزاد پنداری دارم
با پری
با سمن
با گل و اون حس زیبای لطیف که قلب را سرشار می کند
ممنون از این شعرها
من که لذت بردم
متشکرم
سپاس فراوان از این همه محبت و اظهار لطف.
«پری» این شعر درست شبیه «پری» اساطیر است!
پری اساطیر چندان هم موجود خوبی نیست ولی به اندازه این شعر خواستنی (البته به اشتباه)است.
امیدوارم پری شاعر از آن پری ها نبوده باشد.
این عکس را ببینید:
http://axpokht.aminus3.com/image/2012-08-21.html
این شعر را از میان پیام های آنجا برداشتم:
پر می زند مرغ دلم با یاد آذربایجان
خوش باد وقت مردم آزاد آذربایجان
دیریست دور از دامن مهرش مرا افسرده دل
باز ای عزیزان زنده ام با یاد آذربایجان
شهریار
یاد همه ی رفتگان گرامی و روانشان شاد