نفرین‌نامه

 

 چه دیدی از من  ای سنگین‌دل بی‌اعتبار آخر

که گشتی یار اغیار و ز من کردی کنار آخر

مرا کردی میان عشق‌بازان خوار و زار آخر

الهی هم‌چو من گردی پریشان‌روزگار آخر

 به جانت آتشی افتد بسوزی ای نگار آخر

الهی در جوانی نخل امیدت ز پا افتد

ز مرگت شیونی در قوم و خویش و اقربا افتد

رفیقانت همه در خانه‌ها فرش عزا افتد

بنالد مادرت از این مصیبت تا ز پا افتد

ز هجرت کور بنشیند پدر یعقوب‌وار آخر

الهی از نظر افتاده‌ی ایل نظر گردی

چو طفل شیرخواره، هم اسیر و دربه‌در گردی

غریب و بی‌کس و بی‌اقربا خونین‌جگر گردی

نمی‌گویم چه گردی، هر چه می‌گویم بتر گردی

شوی آواره در خواری به هر شهر و دیار آخر

الهی هم‌چو مژگانم ترا اقبال برگردد

ز هجرم خون خوری ملک دلت زیروزبر گردد

الهی صبح امیدت چو شام من سحر گردد

اجل جلادسان دایم ترا بر گرد سر گردد

سرت خواهم جدا سازد به تیغ آب‌دار آخر

چه بود ای بی‌مروت جز وفاداری گناه من

چه نقصان بود بر رویت نگاه گاه‌گاه من

چرا ظالم نکردی رحم بر حال تباه من

الهی بر زند آتش به جانت برق آه من

برد خاکسترت را باد مانند غبار آخر

ترا دوران به درد بی‌نوایی مبتلا سازد

میان خلق عالم پایمالت چون حنا سازد

همین‌خواهم ز خویشان و رفیقانت جدا سازد

الهی دیده‌ات را کور از تیر بلا سازد

 عصابرکف نشینی بر سر هر رهگذار آخر

مدامت روز و شب با دیده‌ی خونبار می‌خواهم

رفیقان ترا دایم ذلیل و خوار می‌خواهم

مکافات تو را از خالق جبار می‌خواهم

ترا دایم میان انجمن تب‌دار می‌خواهم

نشینم بر سر قبر تو چون سنگ مزار آخر

به یارب‌یارب شب‌ها تو را تبدار می‌خواهم

سرت را با تکلم بر فراز دار می‌خواهم

به چشمت مدت خاری از این گلزار می‌خواهم

شب و روز این تمنا را من از جبار می‌خواهم

شوی نظاره گر در چشم خلق روزگار آخر

الهی خانه‌ات ویرانه و زیروزبر گردد

به هر دم زخم جانت را هزاران نیشتر گردد

محبان سر کویت به جانت کینه‌ور گردد

به هر جایی که بنشینی به فرقت طاق برگردد

شوی ظالم، به پیش خلق عالم، خوار و زار آخر

از آن روزی که من بر ماه رخسارت نظر کردم

مثال مرغ سرکنده، سرم را زیر پر کردم

چه شب‌ها ای عزیز من ز هجرانت سحر کردم

سحر چون بلبل شوریده از غم ناله سر کردم

سزایت را دهد ای بی‌مروت کردگار آخر

نگارا چون بجای من برفتی غیر بگرفتی؟

گل خود را به بستان رقیبانم تو بشکفتی؟

ز من ببریدی و رفتی به‌بزم ناکسان خفتی؟

هر آن‌چه‌ات راز دل گفتم میان انجمن گفتی؟

من محزون نشستم ای دریغا بر کنار آخر

گلستان جمال‌ات را چو اندر گلستان دیدم

بسی جور و جفا از عشقت ای آرام جان دیدم

ملامت‌های پی در پی که من از این و آن دیدم

هنوزم بس نبود این‌ها که من اندر جهان دیدم

تو هم از من جدا گشتی دلم شد بی‌قرار آخر

مرا این شکوه از دست رفیقان دغا باشد

دلم خون کرده‌ای جانا که بر مرگت رضا باشد

نکوخواه تو دایم در جهان یارش خدا باشد

همین‌خواهم که بدخواهت همیشه در عزا باشد

 الهی دشمنت گردد به خواری سنگ‌سار آخر

نمی‌آیی چرا یک دم برم ای نازنین آخر

که من هم افکنم در پیش پای تو نگارا سر

بیا و رحم کن بر من به‌حق خالق اکبر

بگردان کلبه‌ی احزان من را پر زر و زیور

منم مجنون تویی لیلی بدین‌سان بی‌قرار آخر

در اول مهربان گشتی مرا بردی به‌ چنگ خود

به‌ابرو عشوه کردی گاه با چشمان تنگ خود

زدی بر سینه‌ی کفاش پیکان خدنگ خود

به‌صد خواری شکستی شیشه‌ی دل را به سنگ خود

خدا سازد تو را آخر چو من بدروزگار آخر

 

 

کفاش خراسانی


ارسالی از محسن م.ب

 

نظرات 16 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ب.ظ http://farn-sighs.blogsky.com

راستش از نفرین هیچ دل خوشی ندارم . حتی در شرایط سخت .
از شعری که نفرین دارد هم باز بیشتر خوشم نمیاید !
شاید آقای کفاش بهتر بود به دوختن کفش های چرمی و زیبا و ظریف ادامه بدهند و شعر نگویند

خواسته با قصاب کاشانی و شاطر تهرانی رقابتی کرده باشه. حالا دیگه گفته، شما هم تو ذوق آن مرحوم نزنید.

هر چه شما بیشتر از این شعرها کمتر خوشتان بیاید، ما کمتر شعرهای بیشتر ناخوشایند شما می‌گذاریم.

نیره چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ق.ظ http://baharema.blogsky.com

ای بابا رسما طرف رو با خاک یکسان کرد، تمومش کرد و رفت...
حالا آدم یه وقتایی دل شکسته و عصبانی و ... یک چیزی می گه که اولش با الهی ... شروع می شه که فلان و فلان بشی ...ولی این شعر از کینه برخاسته... عشق زیاد با سرانجام ناکامی جز نفرت نمی زاد!!! ولی من هم با این نفرینا موافق نیستم...هر چی باه همون دنیای عشق و دوستی و .... بهتر تره... بهتره آدم حواسشو جمع کنه بعدن نه نفرین کنه نه زجر بکشه....

محسن چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:16 ق.ظ

یک: پس چرا عکسشو نذاشتی. عکسش از شعرش قشنگ تره.

دو: به خانم فرناز: اصلن شما چطور دلتون میاد که به یکی از بهترین نفرین نامه های شعر پارسی بگین دوستش ندارین. اصلن نفرین دل آدم رو خنک می کنه. ما که زورمان به خیلی چیزا نمی رسه بهتر نیست نفرین کنیم؟ کمی اعصابمون راحت بشه؟
تازه این یکی که روش آوازم خونده شده بود. فکر کنم توی فیلمم بود. با لب زدن فردین و صدای ایرج.

راستش عکسو گم کردم. دوباره بفرستی میذارم.

محسن چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

شعر از یک جایی نفریناش کم میشه. به ویژه توی بند یکی مونده به آخر. فکر می کنی خسته شده دیگه ولی می بینی نه. مقدمه چینی برای ادامه ی نفرینه.

بیچاره خودش هم از دست خودش به تنگ بوده.

پروانه چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:15 ب.ظ

یاد اون آهنگ افغانی افتادم که از رادیو امروز صبح تو تاکسی شنیدم:

یار بی وفا بمیره

فکر کنم شبکه تهرانه که همه راننده تاکسی ها به این موج گوش میدن و مجریشو خیلی دوست دارند و مرتب زنگ می زنند.

سفرش بدیم اون خواننده این شعر رو هم بخونه می دونم مجری های صبح تهران خوششون میاد.

متأسفانه نشنیده‌ام. می‌گردم پیداش کنم. سپاس

فلورا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ

ای بابا... این هجم نفرین رو تا حالا با هم ندیده بودم!! نمیتونستم تا آخر بخونم... اما شاید خیلی بد روزگار شده بوده!

راستی از لحظه ای که این شعرو دیدم دارم فکر میکنم که میتونم این حجم نفرین رو نثار این قوم مغول کنم، با این بدروزگاری که برامون رقم زدن؟

کمشونه!

محبوبه پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ http://future-seed.blogsky.com

سلام آقای رشاد
خوبید؟
ای بابا این کفاش یک هو کفشش را بر میداشت می کوبید توی سر طرف خودش را راحت می کرد... با این دل پر این همه به خودش فشار آورده خوب که خدای نکرده سکته نکرده اند!

آقای محسن شعرهای تک جدا می کنید! یکی نداشتید که قربان صدقه برود؟ به همین طولانی ...

من با اجازه لینکه آنجا را گذاشتم آنجا:)

ظاهراً سکته رو کرده، حالا معلوم نیست قبلش کفش رو زده تو سر طرف یا نه. خدا بیامرزدش عاشق بوده دیگه!

محسن شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:50 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

من نمی دانم که چرا دوستانمان از این نفرین نامه این قدر دلخور هستند. باور کنید شاید بهترین و شیرین ترین نفرین نامه ای است که تا کنون در تاریخ ادبیات ایران دیده شده است. حداقل از نظر من.
ببینید، من اصلن باور ندارم که دوستانمان نفرین نمی کنند. خودم که از کله ی سحر یعنی ساعت نه صبح که از خواب بیدار می شوم تا بوق سگ مشغول نفرین کردن هستم. هر چند که می دانم فقط خودم را عذاب می دهم و نفرین هیچ گونه اثری بر کسانی که آن ها را نفرین می کنم ندارد.

قرار بر رعایت دموکراسی است. یکی خوشش میاد یکی بدش میاد. تو از صبح تا شب این و اونو نفرین میکنی، من یک بار دم دمای غروب فقط خودمو نفرین میکنم. با هم هم کنار میایم.

محسن یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:10 ق.ظ http://after23.blogsky.com

فقط یک بار اونم دم دمای غروب؟ آفرین.
می خوای دعای کفاش خراسانی هم برات بفرستم؟

با عکسش بفرست. مرسی

نیره دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

الهی ... الهی.... الهی.... لا اله الا ا... می خواستم دهنمو باز کنم یه چیزی بگم... ال... اکبر...
دستشو مشت می کنه می کوبه به سینه اش!

الهی آمین!

محسن سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:44 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

آهاااااااااااااا. این خیلی ملموس تر شد. من در جهت تبلیغ افکار کفاش خراسانی این عسک را گرفتم و خوشحالم که تو هم این جا گذاشتی بلکه دل خوانندگان به رحم بیاد و خیلی بد این کفاش -دوست عزیز خودم- را نگویند.

این کتاب و این عسک رو هر وقت می بینم به یاد دورانی می افتم که به قول شاملو غم نان نداشتم. یادم هست. در گوشه ی شمال شرقی یک میدان از یک دست فروش، خریدمش. و چقدر دلخور بودم از این که فروشنده قیمت سه ریال را کرده بود ده ریال.
بزودی یکی از دعاهایش را برای این جا می فرستم.

محسن سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

یادم رفت که بنویسم، کم بودن کفش های سفارشی به این کفاش نشون میده که در واقع این کفاشی بیشتر پوشش بوده تا شغل.
تفکر کردنشو ببین.

این نتیجه‌گیریت محشر بود!

پروانه پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ق.ظ

چه عکس قشنگی!

محبوبه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ق.ظ

احتمالا کفاش دارد به قیمت کتابش فکر می کند. من را هم به فکر فرو برد.

فروزان سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ق.ظ

از این کفاش خوشم اومد
ئل پرشو سر شعر خالی کرده

محمد شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1400 ساعت 02:59 ق.ظ

کسی نمیدونه دکلمه ی نفرین نامه کفاش رو کی خونده یا چجوری گیر بیاریم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد