تا شد از دست سر طرّه‌ی جانانه‌ی ما

در بر آرام نگیرد دل دیوانه‌ی ما

بام و دیوار براندازم و ویرانه شوم

تا چو خورشید بتابی تو به ویرانه‌ی ما

منم و گوشه‌ی کاشانه و هجر و شب تار

کاش چون شمع بیایی تو به کاشانه‌ی ما

همه بر باد شد از دست تو ای سیل عظیم

کشت ما خرمن ما کلبه‌ی ما خانه‌ی ما

خرسندی شیرازی

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ب.ظ

به به، خرسندی شیرازی!چقدر شبیه شعر معروف ادیب نیشابوریه؛

همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما
کوه ما سینه ما ناخن ما تیشه ما

از طرفی مفاهیم شعرهای عراقی رو به آدم منتقل میکنه

گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم اینک تو چرا می‌نایی

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب‌تر که تو خود روی به کسی ننمایی

شاید هم ایراد از منه و من زیاد با این غزلها محشورم

راستی چه قشنگه که در قرون اخیر شاعرها اکثرا شهر زادگاهشون رو حتما به اسم یا شهرت یا شغل شون اضافه میکردن... برخلاف شاعران سه دهه ی اخیر که اکثرا اسامی خاص رو انتخاب میکنن و به واژه ها گاه اعتباری میبخشند مثل بامداد یا نیما ، سرشک!

فلورا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 ب.ظ

ای بابا ... اسممو اون بالا فراموش کردم
در بند آخر باید مینوشتم "چند دهه ی اخیر"! پوزش خواهم
خوب شد مقاله ننوشتم... با این همه اشتباه

محبوبه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 ق.ظ

درووووووووووود

به به چه زیبا بود. ینی خوشم می آید که این شیرازی ها اصولا شیرازی وار شعر می گن چهارخط قربون صدقه رفته والسلام! کشش هم نداده، لپ مطلب را هم رسانده...

منظورش از سیل عظیم کیست؟

خرسند باشید



بستگی به برداشت خواننده داره!

محسن یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:56 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

من فکر کنم تعداد شاعران شیرازی از همه ی ولایات ایران بیشترند.
ولی کاش به جای خانه چیز دیگری می نوشت. کلبه همون خانه است دیگه.
ها؟

دلیلش رو از سرکار خانم دکتر محبوب بپرس.

کلبه، خانه، کاشانه، آشیانه، . . . همه مسکن هستند. زیبایی کار در بازی با کلمات است.

نیره دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

گاهی فکر می کنم معشوق های آن زمان واقعا لایق چنین شعرهایی بودن یا عاشقان هم مانند امروزی ها از نوع عاشقشان جوگیر می شدن و طبعی هم داشتند و ورقی سیاه می کردند...
حوصله ندارم کسی بخواد بگه منظور چنین است و چنان است و ... کسی جواب نده که عصبانی ام اساسی!!!
ورداشته برای سیل عظیم شعر گفته...
من اعصاب معصاب ندارم پا شدم راه افتادم توی وبلاگ دوستان غر می زنم... گفتم که نگین نگفتی!!!

چشم. جواب رو میذارم برای وقتی که عصبانی نبودید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد