باز سوی کوه تنهایی روان شد جان من
باز اندوه جوان ناخوانده شد مهمان من
بعد عمری جستجو بالین آرامش نیافت
روح رهپیمای خودفرسای سرگردان من
با هنر بسته است دل پیمانی از عهد الست
گر چه دل بشکست هرگز نشکند پیمان من
اشک من لبخند گردد گر دمی از راه لطف
آن لب خندان نهی بر دیدهی گریان من
مسعود فرزاد
من فکر کنم مسعود این را برای صادق سروده.
شاید. چون خیلی با هم اخت بودند.
چه ترکیبی:
روح ره پیمای خودفرسای سرگردان من!
گرچه دل بشکست هرگز نشکند پیمان من! چه حقیقت بکری! چون وقتی دل میشکنه آدمی ناخودآگاه بیشتر به هنر روی میاره ُ هنر از هر نوعش!
منم موافقم. ترکیب بینظیریه.