ندانم ز مرغان چرا مرغ شب
زهستی نشانی جز آواش نیست
بنالد به بستان شبان دراز
تو گویی که امید فرداش نیست
مر او را یکی آسمانی نواست
اگر چهرهی مجلسآراش نیست
چه غم گر نداند ز یک نغمه بیش
که در دلکشی هیچ همتاش نیست
به گمنامی اندر زید در جهان
جز آزاده ماندن تمناش نیست
من و مرغ شب را گر این آرزوست
کسی را به ما جای پرخاش نیست
لطفعلی صورتگر
من این لطفعلی صورتگر را تا قبل از خواندن شعری که در زیر می آورم نمی شناختم. ینی نامش را شنیده بودم و می شنیدم. ولی این شعرش هم خیلی خوب بود. است.:
چون سپاه نابکاران پهنه میهن گرفت
از مدائن تا هری را سیل بنیان کن گرفت
کشوری کز فره آهورمزد آباد بود
رو به ویرانی نهاد و بوی اهریمن گرفت
من و مرغ شب را گر این آرزوست
کسی را به ما جای پرخاش نیست
آی قربون دهنش! اما همه را به ما جای پرخاش هست متاسفانه!
این مرغ شب رو خیلی دوست دارم... اینجا نشانه ی شومی و نگون بختی نیست ... این خیلی خوبه
من نشنیدهام جایی مرغ شب نشانهی شومی و نگونبختی باشد.
من هم اعتقاد ندارم که مرغ شب نشانه ی شومی و بد شگونی باشه... بهمین خاطر از این شعر خوشم اومد که علیرغم اینکه میگه:
بنالد به بستان شبان دراز
تو گویی که امید فرداش نیست
اما بعد بزرگش میکنه:
به گمنامی اندر زید در جهان
جز آزاده ماندن تمناش نیست
رشاد عزیز، در ادبیات ما به مرغ شب خیلی جفا شده، همیشه تلخی ها با آوای مرغ شب برامون تداعی شده:
"مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت"
اما اینجا به مرغ شب و آواش بها داده شده:
چه غم گر نداند ز یک نغمه بیش
که در دلکشی هیچ همتاش نیست
شما قبول ندارین که "مرغ سحر" همیشه نشانه ی نوید و امید و بشارته؟ در ادبیات البته! در تقابل با مرغ شب که تداعی گر تلخکامی هاست؟
ممنون میشم اگر کمی منو متوجه کنید... شاید یکسره بر خطا باشم... حالا شکسته نفسی نکنیدها... ناراحت میشم
هر شب در حیاط خانهی دوران کودکیم مرغ شب میخواند و باور بر این بود که ذکر خدا میگوید. ولی داستان وحشتناکی که در کودکی شنیدم این بود که این مرغ وارونه از درخت خود را آویزان میکند و آنقدر ذکر حق حق را تکرار میکند تا قطرهای خون از گلویش بچکد. این موضوع همیشه مرا عذاب میداد که چرا چنین کاری با خود میکند. و همیشه نگران مردنش بودم.
من از مرغ شب در اشعار چندان به خاطر ندارم که ببینم اینهمه در حقش جفا شده باشد. جز همین مصراعی که شما گفتید. این بار شما مرا روشن کنید. موضوع شکسته نفسی نیست، به خدا خیلی چیزهایی را که دیگران فکر میکنند میدانم نمیدانم. این شما هستید تحلیل های زبیا ارائه کرده و شکسته نفسی میکنید. نمونه اش همین کامنت.
رشاد عزیز من حافظه ادبی م غنی نیست، میتونم از نواهایی که شنیدم براتون مثال بیارم
ایرج بسطامی میخونه:
چو مرغ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی
شنیدی غوغای طوفان را
زخواندن واماندی و رفتی
یا گلپا میخونه:
تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟
ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟
تو گریه سحر و آه شب چه میدانی؟
که مفهومش اینه که غم و سوز تو در برابر من اندکه!شعر از رهی معیری
یا مثلا ترانه ی مرغ شب از روح اله خالقی که برای خودش غمسروده ایست
یا تصنیف رهی معیری که "بنان " جاودانه ش کرده:
مرغ شب می نالد/ تا به سحر گه با من/ آتشم زند به خرمن/ گردش عالم گر نکند طی شام غم را/ آه رهی آخر سوزد عالم را
در واقع میخوام بگم که این شعر خیلی خوبه که هرچند اذعان میکنه؛ مرغ شب فقط به آوای غمناکش معروفه اما نواش رو آسمانی میدونه ، میگه " دردلکشی هیچ همتاش نیست"،
همچنین میگه:
"جز آزاده ماندن تمناش نیست"
نمیدونم تونستم مقصودم رو بیان کنم؟
کاملاً. و بسیار ممنوم.