شکستهخاطر و آزردهجان و خستهتنم
کسی مباد چنین زار و مبتلا که منم
بلای جان من این عقل مصلحتبین است
بیار باده که غافل کند ز خویشتنم
چو شمع آتش سوزان درون جان دارم
ببینن به روشنی فکر و گرمی سخنم
مؤید ثابتی
چقد سخت بود!
شعر به این روانی و روشنی، کجاش سخت بود؟
تو دانشمندی وگرنه من اصلن باهاش راحت نیستم.
شکستهخاطر و آزردهجان و خستهتنم ... مثل حافظ باز کردن بود برایم , دلم گرفته بود و به اینجا آمدم و وصف حالم را خواندم . :( قابل توجه محسن : من هم دانشمندم و خیلی با این شعر راحت !
به خانم فرناز: من در دانشمند بودن شما شکی ندارم.
درووود من این روزا خیلی فهمیدم که این عقل مصلحتبین نجات جان من است! راه دل پیش گرفته بودم،گمراهم کردن...
چقد سخت بود!
شعر به این روانی و روشنی، کجاش سخت بود؟
تو دانشمندی وگرنه من اصلن باهاش راحت نیستم.
شکستهخاطر و آزردهجان و خستهتنم ...
مثل حافظ باز کردن بود برایم , دلم گرفته بود و به اینجا آمدم و وصف حالم را خواندم . :(
قابل توجه محسن : من هم دانشمندم و خیلی با این شعر راحت !
به خانم فرناز: من در دانشمند بودن شما شکی ندارم.
درووود
من این روزا خیلی فهمیدم که این عقل مصلحتبین نجات جان من است! راه دل پیش گرفته بودم،گمراهم کردن...