جفا

یک‌بار نیفتاد به رویش نظر ما

کز خون دل آغشته نشد چشم تر ما

نگذاشت که بر روی تو افتد نظر من

دیدی که چها کرد به ما چشم تر ما

احوال دل سوخته دلسوخته داند

از شمع بپرسید ز سوز جگر ما

شادم که ز بامش نتوانیم پریدن

بشکست گر از سنگ جفا بال و پر ما

زین بانگ جرس راه به جایی نتوان برد 

کو خضر رهی تا که شود راهبر ما

مجمر زواره‌ای

نظرات 3 + ارسال نظر
محبوب دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:58 ب.ظ

درووود
باید به عرض شاعر برسانم که خضر راه خودش گم شده. باورکنید...
دنبالش گشتن هم بی فایده است...

موافقم!

فریدون پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.parastu.persianblog.ir

این روز ها
باید به سکوت گذرا کنیم
در لحظه هایی که اندوه در باران می بارد
و پنجره ها بسوی هیچ بهاری باز نیست
کسی در نمی زند
خانه تنهاست
جتی عشق نیز در چار دیوار جفا زندانی ست
فریدون

حاجی حسینی شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:28 ق.ظ

با سلام و عرض پوزش
یک کلمه از این بیت جا افتاده:
درستش اینه:
زین بانگ جرس راه به جایی نتوان برد

کو خضر رهی تا که شود راهبر ما

سپاسگزارم. تصحیح شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد