عید آمد و زینت یافت باغ از گل و ریحانها
آواز طرب برداشت بلبل به گلستانها
وقت است که میخواران از باغ برون آیند
بنهفته گل و سنبل در جیب گربیانها
وقت است که پوشد کوه از سبزهی نورسته
پیراهن زنگاری آویخته دامنها
وقت است که بگدازد برف از شرر خورشید
وز کوه گذارد سیل سر سوی بیابانها
داوری شیرازی
ای ز تو کوه کوه غم بر دل مبتلای من
نیست مراد خاطرت جز غم و جز بلای من
هر مژه کرده جوی خون بر رخ من روان ولی
کیست که با تو دم زند از من و ماجرای من
مهر و وفای من ببین ترک جفای خود بکن
زان که جفای چون تویی نیست کم از وفای من
نامهصفت سیاهرو مانم اگر نه فضل تو
خامهی مغفرت کشد بر ورق خطای من
باد همیشه تا بود نام و نشان ز بود ما
مسند ناز جای تو خاک نیاز جای من
جامی
نسیم خلد میوزد مگر ز جویبارها
که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها
فراز خاک و خشتها، دمیده سبز کشتها
چه کشتها بهشتها، نه ده نه صد هزارها
به چنگ بسته چنگها، به نای هشته رنگها
چکاوها، کلنگها، تذروها، هزارها
زنای خویش فاخته، دو صد اصول ساخته
ترانه ها نواخته، چو زیر و بم تارها
زخاک رسته لاله ها، چو بسدین پیاله ها
به برگ لاله ژاله ها، چو در شفق ستاره ها
فکنده اند همهمه، کشیده اند زمزمه
به شاخ سروبن همه، چه کبک ها چه سارها
نسیم روضه ی ارم، جهد به مغز دمبدم
زبس دمیده پیش هم، بطرف جویبارها
بهارها، بنفشه ها، شقیقها شکوفه ها
شمامها خجسته ها، اراکها، عرارها
زهر کرانه مست ها، پیاله به دست ها
ز مغز می پرستها، فشانده می خمارها
ز ریزش سحاب ها، در آبها حباب ها
چو جوی نقره آبها، روان در آبشارها
فراز سرو بوستان، نشسته اند قمریان
چو مقریان نغز خوان، به زمردین منارها
فگنده اند غلغله، دوصدهزار یکدله
به شاخ گل پی گله، ز رنج انتظارها
درخت ها بارور، چو اشتران باربر
همی زپشت یکدگر، کشیده صف قطارها.....
قاآنی شیرازی
ارسالی توسط سرکار خانم فلورا
شب وصل است بسی کوته و این قصه دراز
پر من باز ولی رفته ز یادم پرواز
من که پرواز ندانم چکنم با پر باز
گر به رویم همه درهای خوشی بندد چرخ
هیچ غم نیست اگر هست در میکده باز
گفتمش با غم هجران چکنم گفت بسوز
گفتمش چارهی این سوز بگو گفت بساز
همه گویند که پروانه بود عاشق شمع
عاشق کیست بگو شمع به این سوز و گداز
وصال شیرازی
چه خوش است پیش زلفت سر شکوه باز کردن
گلههای روز هجران به شب دراز کردن
همه روز در خیالم که شب دگر بیاید
تو و ناز ها که داری من و آن نیاز کردن
درِ دل کنون نشاید به همه فراز کردن
تو به خانه ای نشاید در خانه باز کردن
به تکلمی دهانت بگشود عقدههایم
چه خوش است کشف معنی بر اهل راز کردن
سر کوی دلبر من به حریم کعبه ماند
که به هر طرف کنی رو بتوان نماز کردن
بجز از حدیث زلفت که به عمر میسرایم
همه عمر در ملالم ز سخن دراز کردن
بگذار تا که مظهر ز تو کام دل بگیرد
تو هزار جای داری ز برای ناز کردن
مظهر همدانی